مونتنی

 

میشل دو مونتنی (Michel de Montaigne)، اندیشمند نامدار فرانسویِ قرن 16، در روز 28 فوریۀ 1533 چشم به جهان گشود. پدر او، پیر اِکِم (Pierre Eyquem)، تحت تأثیر جنبش‌های ایتالیاییِ زمانۀ خود تلاش نمود تا فرزندش را در کمال ملایمت و آزادی تربیت کند که نتیجۀ آن استقلال و آزادی اندیشه در مونتنی شد. این نحوۀ تربیت به همرا ه مواجهۀ مونتنی با فرهنگ دیگر ملل و اقوام، موجب دوری او از تعصبات زمانۀ خود شد.
به سبب شیوۀ نامنظمی که مونتنی در انتشار افکارش داشت، یعنی جستارهای کوتاه راجع به موضوعات پراکنده، سخت می‌توان گزارشی منظم از آراء او به دست داد. هر چند این امر نباید موجب غفلت از انسجام درونی نظرات او شود.

مونتنی در دوره‌ای می‌زیست که آثار شکاکان دوران باستان پس از نادیده گرفته شدن در طول دوران قرون وسطی، به برکت دوران رنسانس، دوباره مورد توجه قرار گرفته بودند. مونتنی نیز تحت تأثیر این‌گونه اندیشه‌ها نسبت به عقل و حس بدگمان شد. اما این بدگمانی هیچ‌گاه موجب انفعال اندیشۀ او نشد.
مونتنی بر این باور بود که به جای «می‌دانم» و «نمی‌دانم» باید با اعتراف به نادانی از خود بپرسیم «چه می‌دانیم». از نظر او اطمینان از نداستن و عدم امکان دانستن، به انداۀ ادعای دانایی نامعقول است. به جای چنین ادعاهایی، باید با فروتنی نسبت به دانسته‌هایمان برخورد کنیم. چنین شکاکیتی گویی مجال نزاع‌های مذهبی و متافیزیکی را از ما می‌گیرد. او به واسطۀ همین شکاکیت با مجازات‌های سختی که در مورد جادوگران اعمال می شد مخالفت می‌کرد. اما همین شکاکیت در دیدگاه سیاسی مونتنی منجر به نوعی محافظه‌کاری شد به طوری که او با وجود علم به کاستی‌ها و ناراستی‌های زمانۀ خودش، عمیقاً با هرگونه تغییر مخالف بود.


هر چند به سختی می‌توان تمامی گرایش‌های متفاوت اومانیست‌ها در قرن‌های 14 تا 16 را ذیل یک تعریف مشخص دسته‌بندی کرد، اما تردیدی وجود ندارد که مونتنی اومانیست بود. او نیز همراه با دیگر اومانیست‌ها از مجادلات متافیزیکی دوران خود دل خوشی نداشت، تفکرات یونان و روم باستان را می‌ستود و انسان را مرکز مطالعات و تأملات خود قرار داده بود، هر چند در تاکید بر خطابه، فقه اللغة و کرامت انسانی با اکثر اومانیست‌ها همدلی نداشت. شاید بتوان او را با اومانیست‌های شمالی، مانند اراسموس، همدل‌تر دانست تا اومانیست‌های ایتالیا، مانند میراندولا که انسان را تا مقام شبه خدایی بالا کشیده بودند.
در رابط با اعتقاد دینی به نظر می‌رسد که او در طول دوره‌ی مجادلات مذهبی کاتولیک باقی ماند، اما نمی‌توان انتقادهای او از عقاید مرسوم کلیسا را نادیده گرفت.
از مونتنی نوشته‌های زیادی باقی مانده که معروف‌ترین آن‌ها کتاب «جستارها» یا «تتبعات» است. نگارش این کتاب از سال 1572 تا 1592 به طول انجامیده است. تعدادی از آثار او به فارسی نیز ترجمه شده‌اند؛ گزیدۀ کتاب «تتبعات» با ترجمۀ آقای احمد سمیعی (گیلانی) و کتاب‌های «در باب دوستی» و «در باب خلوت‌گزینی» با ترجمۀ خانم مرضیه خسروی. برای مطالعه‌ی بیش‌تر راجع به مونتنی کتاب «اندیشۀ مونتنی» از پیتر برک، با ترجمۀ اسماعیل سعادت نیز می‌تواند راهگشا باشد.